ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله میرود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره یک ساله میرود
آن چشم جادوانه عابدفریب بین
کش کاروان سحر ز دنباله میرود
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره مینشیند و محتاله میرود
باد بهار میوزد از گلستان شاه
و از ژاله باده در قدح لاله میرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
گفتم بیا که با تو دیده به اشک شویم
گفتم بیا که با تو دل با گلاب شویم
گفتم که بوی زلفت رسوای مردمم کرد
گفتم که تار مویت شلعه آتشم کرد
گفتم بیا که قلبم غلطان به روی خاک است
کفتم که دستهایم لرزان و دردناک است
نشنید و رفت و بشکست قلبم میان کوچه
داغ دلم بسوزاند این پاره پاره تن را
سوزاند و رفت بشکست قلب مرا
ولی من گفتم برو نگارا، یارا خدا نگهدار.