ای انسان این را بدان که بیشتر موجودات تنها برای آسایش تو خلق شده اند.
ای انسان دوستی و محبت تنها زائیده فطرت تو نیست. هرچیزی که در این عالم جای دارد مهربان است.
او نیز معنای دوستی و رفاقت را میفهمد.
آری او نیز معنای جدایی، قهر، یا جنگ و صلح را میداند.
برای گل شمعدانی اتاقت شعر بخوانختی برایش برقص، آن وقت خواهی دید که او تمام آنچه دارد به تو عطا میکند.
خواهی دید که او تمام زیباییش را به نمایش خواهد گذاشت و او نیز با تو میگرید و میخندد
خواستم بگویم دوستت دارم
اما دیدم ، تو هیچ وقت مرا دوست نداشتی
خواستم بگویم که ترا میخواهم
اما دیدم که تو هیچ وقت مرا نخواستی
همیشه کنارت بودم
اما تو هیچ وقت کنار من نبودی
تو چیزی بودی که من به آن نیاز داشتم
و نه تمام آن چه که میخواستم
تو همیشه بودی
امام من تو را نداشتم
خواهم مرد، آن زمان شاید خاک گور را داشته باشم.
و آن هم شاید
آری خوب می دانم که همه چیز داشتم
تو هم خوب میدانستی که همه آنچه میخواستی، کنارت بود.
همه میدانستند، آری همه میدانستند که چه دارند .....
ولی.............
هیچ کس نمیدانست که چه خواهد خواست.
مردم برای آرزوهایشان برخاستند..
همه برای حفظ داشته هایشان جنگیدند...
اما ...
هیچ کدام نه به داشته هایشان رسیدند؛ نه به خواسته هایشان
من و تو خوب میدانستیم ............
من و تو از همه بهتر میدانستیم که با هم بودنمان اشتباه بود.
این اولین اشتباه ما بود و شاید آخرین آن ......
زیرا من دیگر نخواهم گذاشت که این اشتباه تکرار شود.
من خواهم مرد و مرگ من تو را نیز خواهد کشت .......
و دیگر....
همه این اشتباهات تمام میشود.