به خودم مربوطه

همه چیز در حد مجاز و معتدل

به خودم مربوطه

همه چیز در حد مجاز و معتدل

سیب نقره ای

با موکب نسیم
همواره عشق ؛ بی خبر از راه میرسد
چونان مسافری که به ناگاه می رسد

وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش
چون وقت اب و جاروی این راه می رسد

اینت زهی شکوه که نزدت کلام من
با موکب نسیم سحرگاه می رسد

با دیگران نمی نهدت دل ؛ به دامنت
چندان که دست خواهش کوتاه می رسد

میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم
تا اهوی تو ؛ کی به کمینگاه می رسد

هنگام وصل ماست ؛ به باغ بزرگ شب
وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد

ساعت صفر

فریاد از اون حسای بد
حسای پاییزی باد
فریاد از اون روز و شبا
شب شغال روز کلا
اون سالهای در شتاب
اون ساعتای بی قرار
اون شبای پر از قفل و
اون روزای پر از دیوار
میخوابی و بیدار میشی دیگه دنیا اون دنیا نیست
حتی حقیقت و رویا اون حقیقت اون رویا نیست
شاید بیداری اما یکی تورو خواب می بینه
بیدار شدن تو رویا ها سبکیه سنگین اینه
حالا جای کابوس مرگ زندگی رو خواب میبینم
دنیامو مثل قصه ها این دفعه بهتر میچینم
واسه حضور آدما هرجا خاکه گل می کارم
واسه عبور آدما هرجا دره است پل میزارم
بیدار میشم ساعت صفر
با تیک تاک عقربه ها
بیدار شدن تو رویاها
تکه تکه اینجا اونجا
عددهای رو ساعتت یه شبه جا به جا شده
عقربه های شب نما انگار از جاش جدا شده
میخوابی و بیدار میشی دیگه صدات اون صدا نیست
بغض میکینی داد میکشی این تقصیر واژه ها نیست
میخوابی و بیدار میشی دیگه دنیا اون دنیا نیست
حتی حقیقت و رویا اون حقیقت اون رویا نیست

یعنی چه؟

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چهمست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیباین چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ایقدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادیبازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میانو از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغولعاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یارخانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه

شعر یعنی

شعر یعنی

شعــر یعنــی بــا افــق یک دل شدن
یــا لبـــاسی از شقـــایق دوختـن
شعــر یعنــی بــا وجـــود خستـــگی
بــر ســر پـــروانــة دل ســوختــن

شعــر یعنــی سـری از اسرار عشق
شعــر یعنــی یــک ستاره داشتن
شعــر یعنــی یــک نگـــاه خستـــه را
از کــویــر گــونــه ای بـــرداشتــن

شعــــر یعنـی داستـــانی نـــاتمـــام
شعــر یعنـی جاده ای بی انتها
شعـــر یعنــی گفتن از احساس موج
در کنـــار حســـرت پـــروانـه ها

 شعــر یعنـــی آه ســرخ لالـــه هــا
شعـر یعنی حرف پنهان در نگاه
شعــر یعنــی تـــرجمــان یـک نفس
عمــق سایه روشن دشت پگاه

شعــر یعنـــی یــک زلال بــی دریـغ
شعــر یعنــی راز قلب یک صدف
شعــر یعنـــی درد دل هــای نسیم
حــرفی از تنهــاییِ سبــز علف

 شعــر یعنــی تاب خوردن روی موج
در کنــار برکــه ســاحــل سـاختن
شعــر یعنــی هــدیـه ای از آسمان
بهــریـــاسی بینـــــوا انــــداختــن

شعــر یعنــی فصلــی از ســال نگـاه
شعــر یعنــی عــاشقــانه زیستن
شعــر یعنــی پـــولکـی از عشــق را
روی دامــان کــویـــــری ریختــن

شعــر یعنــی حــسَّ یـک پرواز محض
در میـــان آسمـــان پیــدا شدن
شعــر یعنــــی در حصـــار زنـــدگــی
غـــرق در گلــواژة رویـــا شـدن

شعـــــر یعنــــی قصـــة یـــــک آرزو
شعـــر یعنی ابتــدای یک غروب
شعــر یعنــی تکـــه ای از آسمــان
شعر یعنی وصف یک انسان خوب

 شعـر یعنی قلعه ای از جنس عشق
کــم کنــم از واژه و حرف و سخن
شعــر یعنـی حرف قلبی سرخ و پاک
نــه عبوری ساده چون اشعار من