به خودم مربوطه

همه چیز در حد مجاز و معتدل

به خودم مربوطه

همه چیز در حد مجاز و معتدل

بهار آمد

بهار آمد ، بهار من نیامد
گل آمد گُلعذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ ، گل ‏ها
گلی بر شاخسار من نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان در انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

سلام

سلامی چو بوی خوش آشناییبدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایانبدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جایدلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جافروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن استز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی
دل خسته من گرش همتی هستنخواهد ز سنگین دلان مومیایی
می صوفی افکن کجا می‌فروشندکه در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستندکه گویی نبوده‌ست خود آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامعبسی پادشاهی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادتز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت

چه دانی تو ای بنده کار خدایی

حافظ